کاناپه

اینجا آساییدن گاه من است ...

کاناپه

اینجا آساییدن گاه من است ...

زندگی باید کرد ...
گاه با تلخی راه ، گاه با یک گل سرخ ...
"گاه با یک دل تنگ"
گاه باید رویید در میان باران ...
گاه باید خندید با غمی بی پایان :)

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

آخرین نظرات

مرده شور هرچی احساسات لطیف دخترونه رو ببرن!/نبرن!

تا میاد یه کلمه حرف بزنه و یه اتهامیو از خودش رفع کنه فِرت اشکش درمیاد!

ینی چی آخه اصن؟!شورشو درآوردن دیگه!!

من نمیدونم چرا این احساسات لطیف دخیونه حدّ و حصر نداره آخه؟!!نه،واقعا چرا؟!مردم شما بگین!

*****

به تازگی صحنه فضای مجازی (:دی!) که هیچی از صحنه هستی هم دارم محو میشم کم کم!! :|

من نمیدونم چرا تو هر مرحله ای از زندگیم باید یه جام مشکل دار بشه!

الآنم که چشام داره سیری صعودیو به سمت شماره 10 ضعف چشم طی میکنه!

و ایشالا اگه خدا بخواد یه روزیم کورم میشم! :| [البته خدا نکنه! :دی]

*****

این آهنگ چه قد قشنگه اصن!

تهِ آرامشه واقعا :)

Ghatar

مشخصات: فرزاد فرزین ، آلبوم شخصی ، قطار! :)


فقط خاسم اختصاصی غر بزنم تو این پست! :دی


و یه غر دیگه ای که یادم رفت اینه که این چه کار مسخره ایه که یاهو کرده؟!

نمیشه آی دی ساخت!!!

به هر در و دیوار و پنجره ای هم میزنی خودتو نمیشه!!!


دیگه غرام تکمیل شد! :دی

۲۰ نظر ۲۴ تیر ۹۳ ، ۱۳:۰۱
Saba

قسمتی از مکالمه من و دوست هفتمی روشن فکرم در اردو و در اوتوبوس هنگامی که کادر محترم تصمیم گرف بعد ساعت ها دهن خشکی دادن به ماها لطف کنه بستنی سنتی بده بهمون:

[من در حال از پنجره بیرون انداختن بستنی خیلی هم مشعوف ازین کار!]

(لازم به ذکره که این دوستمونم از شانس من طرف پنجره نشسته!)

دوست روشن فکر:چی کار میکنی؟!

منِ مشعوف:نگو که نمیبینی دارم چی کار میکنم!

[پنجره را می بندد]

- عمرا بذارم بندازی بیرون بستنی رو!

- پس بگیر بخور خودت!

- مگه من آشغال خورم؟!

منِ مشعوفِ شگفت زده :|

این وسط چندتا احتمال وجود داره:

1- یا به ایشون گلاسه اناری معجونی چیزی دادن به جای بستنی سنتی!

2- از یک هفتمی روشن فکر بیش از این انتظار نمیره اصولا!

3- رسما قصد توهین به منو کادر محترمو داشته!(البته با فاکتور گیری خود شخص شخیص ایشون!)

۱۰ نظر ۱۷ تیر ۹۳ ، ۱۳:۳۰
Saba

خیلیام هسن که فک میکنن هر چیزی که تو این کره خاکی موجوده و اعلام حیات میکنه به این دوستان محترم مربوطه!

خابالا!شاید به بعضیاشون مربوط باشه!اونم درصد خیلی ناچیزی!

اما دیگه به بعضیای دیگه اصلن ربط نداره!

تازه من فک میکنم به اون بعضیای اولم ربط نداره اصنشم!

×××××××××××

پیوند عجیبی بین من و ماه رمضون و کورترین و دور از دسترس ترین نقاط خونمونه!

ماه رمضون شوروع میشه و من با نقاط مزبور وارد مذاکره حضوری میشم!

از سحرگاه تا شامگاه و از شامگاه تا سحرگاه سرم تو این نقاطه!

یکی ازین نقاط انباری عزیزمه که بار سنگینی از مسئولیتو در منزل ما به دوش میکشه!

که این انباری شامل بالای کمدمو حومه ، زیر تختمو حومه و حتی زیر کابینتا و حومه اس!

گاهی در این نقاط یه چیزایی پیدا میکنم که خیلی به کار میاد!

چرا که همین چندی پیش یه کارتن لطف نمودم پیدا کردم و کتابای سالی که گذشتو به رسم یادبود و لازم بودن برای کنکور[!]گذاشتم توش و با وجود اینکه از قیافه هم افتاده این کارتن محترم آما گذاتمش گوشه اتاقم و هربار که چِشَم بش میفته از خدا سپاسگزاری میکنم که همچین نقاطیو هم آفرید!

۸ نظر ۱۰ تیر ۹۳ ، ۰۱:۱۳
Saba
گاهی هم چشم جانتان میخواهد گل مژه بزند اندازه قابلمه قورمه سبزی سر گاز!
گاهی هم برای بهبود حالشان باید یه کتری چای محسن (احمد حتی!گلستان هم شاید!) را به خورد گل مژه جان نام برده داد ...
گاهی هم گل مژه جان را باید با سرویس طلا(!)‍ی مامانَت خیلی لطیفانه ماساژ بدهی تا شاید اندکی مورد مزبور از کره خر شیطان پیاده شوند ...
گاهی هم از شدت خارشیدن می خواهی سوزن لاحاف دوزیو بکنی تو چشت!به بعدشم اصّن فک نمیکنی تازشم!
کلا گل مژه پدیده ایست نوین در صنعت زندگی!
۱۰ نظر ۰۳ تیر ۹۳ ، ۲۰:۰۹
Saba

نود دقیقه حرفه ای و کارکُشتانه بازی کردن اما ...

اما در دقیقه نود و اندی ثانیه یه باخت شیرینو به ارمغان آوردن :)

بیاید یه ور قضیه رو که باخت بود نگاه نکنیم فقط ... اینکه یه باخت پرغرور داشتیم قضیه رو دلپذیر میکنه :)

گاهی یه باخت شیرین ، شیرینیش از یه برد شیرین بیشتره :)

به همه تبریک میگم :)

چوکاهه :)

۶ نظر ۳۱ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۴۸
Saba